loading...
www.barobax -kal
behzad-tina -ghazale-nadia-alireza بازدید : 66 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (3)

صبحگاه:

فرمانده: پس این سربازها کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن
ساعت ۱۰ صبح همه بیدار میشوند…

.

ادامه مطلب رو عمــــــــــــــرا از دست ندید…!!


سلام سارا جان(زندگی محمد)…..
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی…
صبحانه:
وا… آقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم
بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)
فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه …
آره، تازه پاره هم میشه …
وای وای خاک میره تو دهنمون …
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا …
ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو …
چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد
بعد از ناهار
فرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام
فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود…
هوووو…. بی شعور
مگه خودت خواهر مادر نداری…
بی آبرو گمشو بیرون…
وای نامحرم…
کثافت حمال…
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)
بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.
شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!
فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا…عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
همه غرغر کنان رفتند جز ۲ نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای فری جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
آره نسیم جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!
حالا به نظر شما خانمها باید برن سربازی؟؟؟؟؟؟

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط medis در تاریخ 1348/10/11 و 14:31 دقیقه ارسال شده است

اقا بهزاد....همه دخترا مثل هم نیستند برعکس من که دوست پسرام وخواستگارام پشت درصف بستند نمی دونم به کودومشون جواب مثبت بدمشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط بیتا در تاریخ 1348/10/11 و 13:30 دقیقه ارسال شده است

زهره مار برید دوست دختراتونو مسخره کنیدشکلک

این نظر توسط شهروز در تاریخ 1348/10/11 و 16:23 دقیقه ارسال شده است

بهزاد جان داداش دمت گرم خوب این خل و چل ها رو مسخره کردی با بروبچه ها کلی خندیدیمشکلک
پاسخ : خواهش میکنم قابلی نداشت!


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام , به وب barobax خوش اومدید مااین وبو برای تفریح و خنده ساختیم و ورود افراد بی جنبه ممنوع است فقط ورود افراد باحال مثل خودمون ازاد است اگر هم کسی قصد بی ادبی و بی جنبگی رو داره لطفا از وب بچه های barobax خارج بشه!!!!! با تشکر بچه های barobaxiiiiiiiiii!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 13
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 37
  • بازدید کلی : 1,478